About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Monday, February 22, 2010

كاش

دلم مي خواست يه هفته برم كوير. هيچ كس هيچ كس رو نبينم
خيلي خيلي خسته ام
اين همه فكر هاي غير ضروري، و اين خوره نا رضايتي از وجودم همينطور با گذر زمان داره رشد مي كنه.. داره ديوونه ام ميكنه
اي كاش مي شد واقعا كه رها شم از اين هستي سنگين
كاش لحظات آرامشم هميشگي بودن.. كاش اينقدر حقير و عاجز نبودم

***

يه هفته است كه سردرد مزمن دارم، واقعا پدر اعتياد بسوزه

Saturday, February 13, 2010

زمزمه

ميدانم كه كمم
زيادم كن

ميدانم كه بد عهدم
خوش نامم كن

اميد بر تو دارم

تشنه ام
سيرابم كن

پروانه خورشيد

پروانه باش، پروانگي كن، اما آگاهانه.. چرا كه شمع و چراغ و خورشيد و ستاره جذبت مي كنن و اين طبيعت يك پروانه است.. ولي اگه آگاهانه پروانگي كني احتمال از بين رفتنت با لامپ بي ارزش پيه سوز كمتره. اگه قراره بسوزي با خورشيد بسوز، یا در راه خورشيد بسوز
***
آببنه شفافي بود كه پر و بالت رو درش ديدي- پروانگيت رو فهميدي- آيينه را رها كن.. كشش به اون آيينه ديگه معنيش خودپرستيه.. پروانه را به خود پرستي چه كار؟ آيينه انعكاس نور رو نشونت مي ده... تو در پي جنس ناب باش، پي سر منشأ نور

تیغ برآور هله ای آفتاب
نور ده این گوشه ویرانه را

نا بد خواهي

يك ساعت پيش متوجه شدم اگه بخوام هم نمي تونم كسي رو نفرين كنم
آخه استاد عزيز ما، بد جوري دستمان را در حنا گذاشته.. اگه سر تزم مطمئن نبودم كه كم لطفه و بي مسئولبت، سر مقاله ام فهميدم چه نا جوانمرده
ولي هر چي امشب فكر مي كردم چه نفرينيش كنم كه هم بلا باشه هم زياد بد نباشه ديدم اصلا اين فكرش هم حس خوبي بهم نميده!! عجيبه ها
و البته كمي مايه خوشحاليه
كريشنا مورتي جان كجايي ببيني چه شاگرد خلفي شدم برات
=)

Wednesday, February 10, 2010

گر مرد راه عشقی ره پیش بر به مردی

گر مرد راه عشقی ره پیش بر به مردی
ورنه به خانه بنشین چه مرد این نبردی
درمان عشق جانان هم درد اوست دایم
درمان مجوی دل را گر زنده دل به دردی
گفتی به ره سپردن گردی برآرم از ره
نه هیچ ره سپردی نه هیچ گرد کردی
گرچه ز قوت دل چون کوه پایداری
در پیش عشق سرکش چون پیش باد گردی
مردان مرد اینجا در پرده چون زنانند
تو پیش صف چه آیی چون نه زنی نه مردی
مردان هزار دریا خوردند و تشنه مردند
تو مست از چه گشتی چون جرعه‌ای نخوردی
گر سالها به پهلو می‌گردی اندرین ره
مرتد شوی اگر تو یک دم ملول گردی
باید که هر دو عالم یک جزء جانت آید
گر تو به جان کلی در راه عشق فردی
بگذر ز راه دعوی در جمع اهل معنی
مرهم طلب ازیشان گر یار سوز و دردی
عطار اگر به‌کلی از خود خلاص یابد
یک جزو جانش آید نه چرخ لاجوردی

Tuesday, February 9, 2010

تحميق از نوع عميق

خيلي خيلي سخته،
گاهي اوقات تشخيص اينكه غرق حماقت هستي يا به درستي به چيزي معتقدي واقعا‍‍ مشكله. گاهي ميبيني آدمايي كه ظاهرا در سطوح بالايي هرم جامعه قرار دارن - و ازشون توقع شعور نسبي بالا هست- چنان در مسائل پيش پا افتاده، ديد سطحي دارن ( با اعتماد به نفس كامل) كه واقعا بايد شك كرد كه امكانات زياد براي دونستن بيشتر خودش يه جور باز دارنده درك درسته! منظورم حتي اون دسته از آدماييه كه به همه جور شبكه خبر رساني، شبكه اينترنت شبانه روزي و ... دسترسي دارن
و من هميشه واهمه دارم از اينكه جزءِ اونايي باشم كه با حماقت به دانسته هاي خياليشون افتخار مي كنن! تحميق نشدن از نوع عميق خيلي كار سختيه

Sunday, February 7, 2010

اسب روح



بعضي روح ها مثل اسبند، هر اسبي تقطه تحريكي دارد، گاه اسبي با خشن ترين تازيانه ها خم به
ابرو نمي آورد...اما همين اسب يك يا جند نقطه تحريك دارد، بيخ گوشش، نقطه اي يا نقاطي بر روي گردنش، پشتش، سينه اش، زير گلويش، كه با كوچكترين اشاره نوك انگشت كوچك، ناگهان رم ميكند و همچون پرنده اي كه كه ناگهان بهراسد، پر مي گشايد و مي پرد. چنان جنون سرعت مي گيرد كه هر سوار كار ماهري را زمين ميزند، هر مانعي را رد مي كند، جست مي زند، كوه و دشت و دره و رود و تپه و ماهور و درياو شهر و هرچه و هر كه و هر جا را كه هست، ميبرد و مي زند و مي شكند و مي اندازد.. مي رود و مي رود تا از پا در آيد، تا از چشم گم شود... ومن احساس مي كنم روحم روح يك اسب است، نه پست تر از اسب و نه بر تر از اسب، اما نه اسب گاري، درشكه؛ و نه اسب سواري و كرايه. اسب بي زين و دهنه، اسب چموش و سركش و لگد زن و بد خوي وحشي، نه كه دهنه بر نگيرد، چرا. اما به سختي ، به خطر، دير!راست است، خسته كننده! اما اگر ايمان بي تاب زنداني زمين - كه شوق معراج دارد و عشق ديداري در آنسوي آسمان ها- توانست بر سرش لگام زند و بر پشتش بر جهد و تازيانه دردناك سخني آشنا بر او بنوازد، تند بادها را پشت سر گم مي كند و از صداي تندر هاي آسمان سبقت ميگيرد، و همچون تير، دشت زمين را در مي نوردد و از فراز ديواره افق بر مي پرد و در سينه بلورين و لطيف سپيده دم فرو مي رود... آري، روح من يك اسب است. اما دريغ كه درينجا كه منم، اسب تازي را نيز به خراس مي بندند و با اسب گاري هم زنجير مي كنند و درينجا كه منم، ماندگاران آزادند و فراريان در بند
خشمناكان بي خروش و بي فغان دردمندان بي فغان و بي خروش
باز ما مانديم و شهر بي تپش وآنچه كفتارست و گرگ و روبه است
گاه مي گويم فغاني بر كشم باز مي بينم صدايم كوته است

از "دوست داشتن از عشق بر تر است" علي.ش

مدت ها قبل از اينكه اين متن رو ببينم دوستي براي سرگرمي ازم خواست 3 تا از حيووناتي كه دوست دارم به ترتيب نام ببرم و با ذكر دليل. دلفين، شاهين و اسب وحشي دشت رو براش نام بردم..البته اون تست روانشناسي دم دستي و تفريحي بود. اما مفهومش براي من جالب بود.. اسب وحشي رو انتخاب كرده بودم چون " رها" ست و آزاد، و دوستم تعبيرش اين بود كه خواسته درونيم اينه كه به آزادي برسم

نرماليته! در رفتار

خاله زنك بودن يا نبودن
مسأله اين است
عده اي هستن كه ماسك مصنوعي بر چهره شون گذاشتن..، ماسك بي تفاوتي، ماسك براي نشون ندادن لايه درونشون. حتماً هم براي اين كارشون دليل دارن
بعد كارشون مي شه مقاومت در برابر ابراز احساساتشون.. (چون نيازي به ابراز نمي بينن و معتقدن اصل كار اينه كه در عمل اعتقاداتشون، احساساتشون و درونياتشون رو نشون بدن). بعضي ها اينقدر به اين مدل زندگي عادت ميكنن كه رفتارطبيعي آدماي اطرافشون براشون عجيب و غير قابل تحمل مي شه. تا جايي كه هر حرف، ابراز نظر، يا برخورد همراه با احساسات (حتي احساسات مردانه!) اطرافيانشون مي تونه "خاله زنكي" تعبير بشه.
منطقي بودن و مردونه زندگي كردن ناقض درك ظرافت هاي قشنگ حسي نبوده و نيست. واژه مردونه رو درمقابل خاله زنك! گذاشتم.. كه البته خاله زنكهاي مذكر فراوانند
يادمون نره تعادل رفتار بر پايه عقل و احساس رو، علاوه برتصميمات زندگي شخصيمون تو روابطمون با ديگران هم رعايت كنيم
يك رفتار متعادل بر پايه عقلانيت و عواطف دروني لازمه يك زندگي متعادله، و تنظيم درصد اين دو علاوه براهميتي كه در تصميم گيري هاي زندگي داره، در چگونگي روابط اجتماعي هم مستقيماً اثرگذاره
به اميد روزي كه
نه بر آیینه کس از ما زنگ