About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Tuesday, March 23, 2010

صبح دوم

صدا صدا، صداي حيات، صداي زندگي
صدا، صدا
تنها صداست كه مي ماند

شاه گشادست رو دیده شه بین که راست، باده گلگون شه بر گل و نسرین که راست
شاه در این دم به بزم پای طرب درنهاد، بر سر زانوی شه تکیه و بالین که راست
پیش رخ آفتاب چرخ پیاپی کی زد، در تتق ابر تن ماه به تعیین که راست
ساغرها می‌شمرد وی بشده از شمار، گر بنشد از شمار ساغر پیشین که راست
از اثر روی شه هر نفسی شاهدی ، سر کشد از لامکان گوید کابین که راست
ای بس مرغان آب بر لب دریای عشق، سینه صیاد کو دیده شاهین که راست
هین که براقان عشق در چمنش می‌چرند، تنگ درآمد وصال لایقشان زین که راست
سیمبر خوب عشق رفت به خرگاه دل، چهره زر لایق آن بر سیمین که راست
خسرو جان شمس دین مفخر تبریزیان، در دو جهان همچو او شاه خوش آیین که راست
غزليات شمس

Sunday, March 21, 2010

آخرين پست سال 88

من جاء بالحسنه فله خير منها و هم من فزع يومئذ ءامنون
نمل- 89
...
!!!
...
:-)

Friday, March 19, 2010

دسته بندي شبگردانه آدمها

آدم ها سه دسته اند:
دسته اول اونايين كه خوب تفريح مي كنن. اهل هر كاري كه براشون لذت بخش باشه هستن. سعي مي كنن زياد به چرايي مسائل گير ندن. از غم و غصه فرارين و مرامشون اينه كه زياد به خودشون زحمت ندن. اينه كه از هر موقعيتي استفاده مي كنن كه خوش بگذرونن. به ديگرون هم توصيه مي كنن كه دمي رو عشقه. با كساني كه با معقولات و هرچه شنگولي رو از سر مي پرونه سر و كار داشته باشن ارتباط ندارن. توي زندگي شون بسته به موقيعت اقتصادي يا اجتماعي شون تفريح مي كنن.. باهاش خوشن و كلا‍‍‍ آدماي شاد و الكي خوشين.
دسته دوم و سوم هر دوشون در يك خصوصيت مشتركند:
احساس كم داشتن و پر نشدن
رنج از نقص در همه چيز
به طور كلي رنج از روز مرگي، حس بيهودگي، ارضا نشدن با تفريحات دم دستي و يكنواخت شدن تدريجي همه نوع تفريح- دم دستي و غير دم دستي.. يكنواخت شدن لذت هاي متداول در زندگي...
اما مسئله اي كه گروه دو و سه رو از هم متمايز مي كنه، نوع برخورد اين دو با رنج و نقصان زندگيه. گروه دوم، به اين عدم رضايت اينقدر ميدون مي ده كه عملا لذت بردن رو فراموش مي كنه و به جاش فقط حس بيهودگي و بدبختي مي كنه. دنياي پر از زيبايي و زشتي، لذت و درد ، خوبي و بدي رو تك بعدي مي بينه و همه اش هم منفي.
نتيجه اينه كه آدمهاي دسته دوم- كه گاها خيلي هم احساس روشنفكري و عقل كلي در درك مسائل و زندگي بهشون دست مي ده- هميشه در حال ناله و زاري و شكايتن.
هميشه از درد و رنج زندگي، از احساسات مبهمي كه خاص خودشونه و كسي حرف دلشون رو نمي فهمه شاكين. اين آدما لزوما از قشر خاص جامعه نيستن.. اما معمولا بين تحصيل كرده هاي كتاب ديده بيشتر پيدا مي شن. و البته اونايي كه گرايشات فلسفي و دغدغه " زكجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود" دارن.
اما دسته سوم، اگه ناراحت نمي شين دسته سوم رو هم به دو گروه تقسيم كنم.
دسته سه –يك :
قوه دركشون قويه. بيهودگي و كمبود و عدم پر شدن، عدم رضايت رو حس مي كنن.. و رنج رو مي شناسند. اما باورشون اينه كه بايد شاد زيست. بايد با خوشي هاي كوچيك شاد شد. بايد رنج رو مهار كرد، هشيارانه بايد براي زندگي شاد جنگيد.
در نتيجه اين گروه، براي لذت بردن مي جنگه و سعي مي كنه هميشه ظاهر يك فاتح رو داشته باشه. اصلا اهل گله و شكايت نيست. نه اينكه اصلا ناراحتي شو نشون نده، اما شخصيت غالبش در فراموشي غصه و ساختن يا قاپيدن لحظات شاديه. راستش مطمئن نيستم چه نيرويي اين دسته رو سوق مي ده به سمت شاد بودن. آيا فقط محاسبات عقليه و اينكه با شادي و انتقال اين حس قشنگ به اطرافيانشون، همكارانشون، خانواده و دوستانشون زندگي رو بردن؟ يا اينكه كلا مسائل ژنتيكي و هورموني كه بر مود آدم تأثير گذاره نقش اصلي رو در گرايش به شادي-نسبت به غم، گروه دو- ايفا مي كنه.
اما دسته سه -دو
اين گروه آدما كمن. خيلي كم. اينا به يه دركي رسيدن كه معلوم نيست چه جوري و از چه راهي.. اما طوريه كه با اينكه رنج مي برن دل خوشن. يعني نه اينكه الكي دل خوش كنن ها! بحث اختلاف ظريفي كه بين اينا و گروه سه-يك هست در همينه: اينا از رنجشون لذت مي برن. با رنج نمي جنگن.
معمولا گرايشات معنوي دارن. نمي گم مذهبي، چرا كه مذهبي ها ممكنه زير گروه معنوي ها باشن و اينجا معنويت باعث اين حس مي شه. اين دسته، درد و كمبود و زشتي رو مي بينن. اما به خاطر درك و شهود متفاوتشون، نوع ديد شون به مسأله متفاوته. باورشون اينه كه همه اين بدبختي ها، درد و رنج ها و بيهودگي ها موقتيه. چرا كه دنياي فيزيك رو تنها دنيا نمي دونن.. و همه نقص ها هم در اين مادي- فيزيكي بودن مستتره. در نتيجه اونا دليلي براي غصه ندارن.
از طرف ديگه، اين گروه انگيزه قوي تري براي زندگي رو خوب زيستن دارن. باورشون بهشون انگيزه مي ده نا اميد نشن. غصه هيچي رو نخورن. اونا اصلا دنبال پيدا كردن تفريح يا وقت گذروندني كه بهشون حس لذت گمشده شون رو بده نيستن. احوالات خاصشون باعث مي شه درد و بدي و سختي اين دنياي ناقص و چرند رو اصلا جدي نگيرن. انگار كه اصلا در قياس با عظمت ادراكات معنويشون، هيچ رنج مادي و كمبود دنبوي آزار دهنده نيست.
نه اينكه اين دسته درد رو نفهمه.. ابدا، بلكه بسته به سطح معنويتشون حساسيت عاطفيشون متفاوته. درد اونا از جنس دل مشغولي هاي مادي نيست. دردشون دوري از اون ادراك والاي لذت نابه. هر وقت بر اساس نوع طي مسير زندگي و لايه هاي معنوي، لذت لمحه اتصال- يا حتي گمان اتصال- به تعويق بيفته، دردي بسيار وخيم تر از رنج و عذاب دسته يك و دو و سه-يك رو بايد تحمل كنن..
اونا حس عجيبي رو تجربه كردن كه حاضر نيستن هيچ چيزي رو جايگزين لذت اون حس كنن. معمولا از اين جور احوالشون كسي خبر نداره . اما مشخصه اصلي شون آرامش و شادي با وقار خاص خودشونه و يك كودكانگي خاص و پاك

Saturday, March 6, 2010

Nice truth

"Sometimes not old enough to know better, but never too young to care. I love the beautiful, I appreciate the ugly. I have much more in life to harness and I'm looking forward to the challenge. I'm on an endless quest for knowledge. I'm not afraid of the unknown. I can see in the light but I can feel in the dark, and sometimes feeling is more important than seeing. I wish to live, but understand death. I get along great with those I have things in common, and I admire those who are different".
taken from here and that absolutely describes me!