About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Tuesday, February 22, 2011

Seeking Purity

Experiencing purity
Suffering~enjoying~suffering
Soul Frustration
Giving up
Ego enlargement
Abandoning deep wishes
Steady state
sadness
Confusion
Soul sickness
Darkness
Faraway
derailed
...
sadness
Missing love
Willingness:
Come on real Love
Come On!
Seeking purity
Seeking pure love
Seeking real love
Seeking
....
Experiencing the Life
Experiencing the Real Life
and
feeling the power of real love
Real love cannot be found in real life
Consequent state conversion:
Real life into Purity
Real life into Real Love
Real life into Joy
....
to be continued

خراب خراب

بس آلوده‌ام آتش می کجاست
پر آسوده‌ام نالهٔ نی کجاست

که افسردهٔ صحبت زاهدم
خراب می و ساغر و شاهدم

رضی الدین آرتیمانی

از تو کجا گریزم؟؟

ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
ای نور هر دو دیده بی‌تو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم
ای شش جهت ز نورت چون آینه‌ست شش رو
وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم
دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم
گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را
از دل نه‌ای گسسته از تو کجا گریزم

Sunday, February 20, 2011

A must

هر چه زودتر باید از این فضا خودمو بکشم بیرون اگرنه، تاریخ تکرار میشود و
من می شوم انسان محترم احمقی که از یه سوراخ، دو بار گزیده شده

I quit right here right now

بعد از 3 تا اساسی
...

Thursday, February 17, 2011

مومن-لا ادری

هیچ وقت به خودت شک نکن
هیچ وقت

دنیا گاهی این قدر پیچیده میشه، این قدر هر قدم، هر حرکت، هر تصمیمی پیامد های غیر قابل پیش بینی داره که گاهی از فکرش سردرد می شم
من چی ام؟ هیچ
چه کاری از من ساخته است؟ اصلا قراره من بتونم کاری بکنم؟
معتقدم که قراره بتونم. و همه چیز، پیامدها و خطوط مسیر ی که منو در خودش می بلعه رابطه نزدیکی داره با چند تا عامل
یک. چقدر از کارهای خودم سر در می آرم یعنی چقدر هشیار زندگی می کنم
دو. چقدر ته ته دلم گرایش به نیکی هست. چقدر واقعا از ته دل نمی خوام باعث خسران کسی باشم در این مرحله به امداد های متا فیزیک درونا ایمان دارم (اثر دعا، یا حتی کمک کائنات بدون هیچ دعایی) ی
سه. بعضی وقتا مسیر طولانی تر و سخت تر، صرفا تنبیه نیست، حتی گاهی همه سعی خودت رو می کنی، بعد می افتی توی مسیری که سرتاسر آزاره و سرتاسر رنج. رنح عمیقی که شاید با کمی "شانس" می تونستی ازش عبور کنی. چرا؟ تویی که با تفکر و دقت، با قصد نیک و با جوانمردی مسیرت رو قدم به قدم می ساختی آیا سزاوار این باتلاق بودی؟
چه چیزی اینجا سر جای خودش نیست؟
اینجا، مرز مومن و لا ادری شفاف تر می شه. مومن میگه: این راه برای من حتما سازنده است. من به ظاهرش خودم رو نمیبازم. حتما در سطح منه، و حتما برای آزمودن قدرت منه. شاید این یه هدیه است برای رشد پلکانی من. شاید این یه هدیه است! اما لا ادری اینجاست که دلسرد می شه. لا ادری که سعی کرده مومن باشه- ولی جز مقلد آرزومندی نیست- اینجا کم می آره و در باتلاق رنج و بی پناهی کم کم محو می شه
...