About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Thursday, August 8, 2013

بوی بهبود

هر روز، یاد آوری اینکه زنده ام و توانایی تغییر دارم
 
هر روز زندگی رو دریافتن
 
و شادی  رو شکار و با همه تقسیم کردن رسم و آیین نوی من
خواهد بود
کار ساده ای نیست! گام اول تلاش آگاهانه و دیسیپلینه! ه 
دیسیپلین برای تمرین شاد بودن و روز پر باری رو ساختن
 
...
پشت شیشه "برگ" می بارد.. در سکوت سینه ام دستی، دانه "امید" می کارد*
 
 
*برگرفته از شعر فروغ
پشت شیشه برف می بارد، در درون سینه ام دستی، دانه اندوه می کارد
 

Saturday, August 3, 2013

مردان راه از دید منصور

«از عالم غيرت درگذر اي عزيز. آن عاشق ديوانه, كه او را ابليس خواني در دنيا, خود نداني كه در عالم الهي او را به چه نام خوانند؟ اگر نام او بداني, او را بدان نام خواندن خود را كافر داني. دريغا چه مي شنوي؟
اين ديوانه خدا را دوست داشت؛ مِحك محبت داني كه چه آمد؟ يكي, بلا و قهر, و ديگر ملامت و مذمّت.

گفتند: اگر دعوي عشق ما كني نشاني بايد. بلا و قهر و ملامت و مذلّت بر وي عرض كردند. قبول كرد. در ساعت (بي درنگ) اين دو محك گواهي دادند كه نشان عشق صدقست.
هرگز نداني كه چه مي گويم! منصور حلاج گفت: جوانمردي دو كس را مسلّم بود: احمد (پيامبر) را و ابليس را. جوانمرد و مرد ِ رسيده اين دو آمدند؛ ديگران جز اطفال ِ راه, نيامدند
اين جوانمرد ـ ابليس ـ مي گويد: اگر ديگران از سيلي مي گريزند, ما آن را بر گردن خود گيريم؛ ... از دست دوست, چه عسل, چه زهر, چه شكر, چه حَنظَل, چه لطف, چه قهر
آن كس كه عاشق لطف بود يا عاشق قهر, او عاشق خود باشد نه عاشق ِ معشوق
 
امّا هرگز دانسته اي كه خدا را دو نامست؟ يكي, ”الرّحمن و الرّحيم“ و ديگر, ”الجبّار المُستكبر“؟ از صفت جبّاريت ابليس را دروجود آورد و از صفت رحمانيت محمد را. پس صفت رحمت غذاي احمد آمد و صفت قهر و غضب غذاي ابليس.
در كوي خرابات, چه درويش و چه شاه
در راه يگانگي چه طاعت, چه گناه
بر كنگره عرش, چه خورشيد, چه ماه
رخسار قلندري, چه روشن, چه سياه
اي دريغا, گناه ابليس عشق او آمد با خدا و گناه مصطفي داني كه چه آمد؟
عشق خدا آمد با او. يعني عاشق شدن ابليس خدا را گناه او آمد
سودا, مرا چنين بيخود و شيفته مي گرداند كه نمي دانم چه مي گويم! مرا از سر ِ سخن, يكبارگي, مي بَرد و به عاقبت هنوز من قايم تر مي آيم؛ او با من كشتي مي گيردتا خود كدام از ما دو, افتاده شود؛ امّا اين همه دانم كه من افتاده شوم كه چون من بسيار افتاده اند؛ سودايي و عاشقي نمانَد؛ سودا و عشق باقي باشد.د
 
«مصنّفات عين القضات همداني»