About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Saturday, February 28, 2015

جاودانگی

از رنگ و روش معلوم بود حقه ام گرفته و با رضایت داشتم به همش می زدم.
یه قطعه موسیقی اصیل با اجرای جواد معروفی (پیانو)، پرویز یا حقی (ویولن) و جهانگیر ملک (تنبک) از رادیو پیام پخش می شد. یه آن با خودم فکر کردم خوش به حالشون. هیچ کدومشون دیگه نیستن ولی چه خوبه که با هنر فوق العادشون می تونن هر لحظه و هر جای دنیا حس خوب رو منتقل کنن. انگار که هنوز هستن.
آب توی گلدونا رو چک کردم، مبادا یه کدومشون از قلم افتاده باشن، با خودم فکر می کردم حیف که هیچ کاری از من بر نمی آد برای اینکه بخوام یه همیچین اثری بذارم. یه چیزی بلد باشم که وقتی مردم هم یه طورایی اثرم مونده باشه.. مطمئنا در حیطه حرفه خودم هیچ اکتشاف جدیدی قرار نیست رخ بده که من توی ذهنها ثبت شم. دیگه این قدر دانستنی ها وسیع شده که فکر این که از طریق کار بخوام یاد خودم رو زنده نگه دارم خنده دار بود.
باز در قابلمه خورش رو برداشتم و مرغها و بامیه های خوش رنگ رو کمی جابه جا کردم. قطعه زیبای موسیقی هم تموم شد. یه کمی از خمیر نون بربری جدا کردم و برای ماهی لقمه کردم و انداختم توی تنگ بلورکه تازه آبش عوض شده بود و شفاف شفاف بود. بدون هیچ مشکلی قری به اون دم بلند دلبرش داد و لقمشو بلعید. یه آن به فکرم رسید که خب من می تونم همین حس هام رو، همین لحظات کوچیک زندگی رو، اتفاقایی که روی طرز فکرم موثرن رو، آدمهای مختلفی که عجیب و غریبن و تازگیا به وجودشون توی این دنیا پی بردم رو ثبت کنم. بالاخره، شاید چند نفر موقع خوندن این خطوط ساده نوشته من یه حس خوب داشته باشن. منم همین قدر برام کافیه!