About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Friday, December 8, 2017

چشم تو وقف باغ او



 در این جهان کمتر دو چیزی به اندازه‌ی «قدردانی» و «عادت» مخالف و ناقضِ هم‌اند. قدر چیزی را دانستن یعنی که هر دم از او به شگفت آمدن، یعنی که متوجه بودن
به محض خو کردن به هر چیز فراموشش می‌کنیم؛ خواه اخم مردم پراگ باشد، خواه لبخند مردم واشینگتن، خواه این باران پاییز که نرم می‌بارد، خواه رفیق خوبِ درست، خواه تک‌درختِ وسط حیاط، خواه او که دوستش می‌داری و خواه حتا نفسی که می‌کشی. خو کردن یعنی حذف جزئیات. به هر چه خو کنی فراموشت خواهد شد که قدردانَش باشی. حتا نفسِ «مفرح ذات» هر نفسی نیست، تنها آن نفسی است که قدردان و متوجه‌اش هستیم.
حتما حواس‌تان به تفاوت ظریفی که میان «خو کردن» و «اُنس گرفتن» وجود دارد هست. 
مأنوسِ کسی یا چیزی یا جایی که باشید درباره‌ا‌ش دقیق می‌شوید. اگر فقط خو کرده باشید اما عادت، هوشیاری و کنج‌کاوی و توجه را، لذت تماشا را از نگاه‌تان می‌گیرد. شگفتا که چیزها به محض «همیشه» شدن فراموش می‌شوند. 
مولانا می‌گوید «چشم تو وقفِ باغِ او». به پاییز پشتِ فنجان قهوه‌ام نگاه می‌کنم و با خودم می‌گویم اگر بخواهی باغ را ببینی باید چشم خود را وقف آن کنی و باغ در هر چیز و همه چیزی هست. مثلا دیدنِ باغ آدم‌ها، یعنی دیدن آن گوشه‌ی خُرم وجودشان که هرچه کمتر به آن عادت و بیشتر دقت کنیم، بیشتر می‌بینیم و بیشتر سپاس‌اش می‌گزاریم. 
آن وقت به زندگی و آنها که دوست‌شان می‌داریم قدرشناسانه نگاه‌ می‌کنیم، در دل‌مان قند آب می‌شود و با خودمان تردید می‌کنیم که: «ندانم باغ 
فردوس است یا بازار عطاران».

"از صفحه "فهیمه خضر حیدری

Thursday, November 9, 2017

سانگار سانجونگ

دیروز ظهر که بعد سحر خیزی و لب ورک مفید صبحگاهی بی حوصله نشسته بودم و به زور خودم رو پشت صندلی بند کرده بودم تا حداقل چند خط از مقاله طلسم شده ای که ماههاست در صدد تکمیلشم ادیت کنم ایمیلی از دانشگاه دریافت کردم (در سال دوم فارغ التحصیلی) مبنی بر اینکه در سال 2014 برنده جایزه پابلیکیشن شدم! حداقل دوبار تاریخ ایمیل و محتواش رو چک کردم. آخه بعد از سه سال الان میگن؟ هرچی حساب می کنم نمی فهمم چه طوری به این نتیجه رسیدن. خلاصه که جایزشون که به درد من نمیخوره وقتی شماره حسابی توی اون مملکت ندارم. ولی خب یکم ذوق به دادم رسید که جمع کنم برم خونه و چند ساعتی با قهوه دم کرده خونگی حس بگیرم و احساس آدم مفید بودن داشته باشم!
چیزی که نیستم و ظاهرا قرار هم نیست بشم 

امواج خیر و شر

من ترکیبی هستم از خیر و شر، این ترکیب بطور عجیبی در هم آمیخته و عجیب و غریبه. درست مثل این می مونه که امواج بزرگ و کوچیک زیادی هست که پشت سر هم و پیوسته می آن و می رن.  گاهی حتی فرصت ندارم به انرژی و یا عکس العملم نسبت به دنیای بیرونم فکر کنم
 درست همون وقتی که فکر می کنی از لحاظ انسانیت و نوع دوستی در سطح بالایی قرار داری (مثلا به چند فرد مسن در مسیر با احترام کمکی کردی) وقتی داری با عجله سعی می کنی از کنار یه خونواده کوچیک سه نفره که کل پیاده رو رو اشغال کردن رد بشی زیر لب غری می زنی که مگه خیابونو خریدن؟ بعد یهو به خودت می آی می گی چته؟ حالا گیریم تو در شرایط مشابه ملاحظه بیشتری می کنی. دلیل نمی شه بخوای حس هماهنگی این سه نفر رو - که با هم خوش هستن و ترجیح می دن همزمان باهم قدم بردارن رو -ندیده بگیری و محکومشون کنی به بی ملاحظگی؟ لبخند بزن و راهت رو با یه ببخشید باز کن. حتی ته اون دل انسان دوستت از شادیشون  شاد شو! بهمین سادگی!ه 

Wednesday, January 25, 2017

سوا/جدا نکردنی

آدم ها نه عوض می شوند و نه می توان توقع داشت که خودشان را عوض کنند. آموزش و توصیه و یادگیری موثر هست ولی بیشتر از 20-30% بر کلیت شخصیت و تیپ رفتاری فرد تاثیری نداره. می خواستم به خودم یادآوری کنم آدم ها یک مجموعه  رفتاری هستند که خوب و بد، درهم هست و هیچ چاره ای هم نداره. بنا براین اگر مجموعه خصوصیات فردی رو قبول داریم دیگه نباید روی خصوصیات دوست نداشتنی شون مانور بدیم یا مته به خشخاش بذاریم. یا مجموعه شون برامون قابل تحمل هست یا نه. البته احتیاط ایجاب می کنه که سعی کنیم با کسی طرف بشیم که اقلن 65-70% مجموعه رفتارها و تربیت و شخصیتش رو دوست داشته باشیم. در غیر این صورت در بلند مدت ممکنه کم بیاریم 
درضمن حواسمون هم باشه ما هم کم و بیش در هم هستیم و قائدتا  به نوعی داریم تحمل می شیم.