About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Thursday, November 9, 2017

سانگار سانجونگ

دیروز ظهر که بعد سحر خیزی و لب ورک مفید صبحگاهی بی حوصله نشسته بودم و به زور خودم رو پشت صندلی بند کرده بودم تا حداقل چند خط از مقاله طلسم شده ای که ماههاست در صدد تکمیلشم ادیت کنم ایمیلی از دانشگاه دریافت کردم (در سال دوم فارغ التحصیلی) مبنی بر اینکه در سال 2014 برنده جایزه پابلیکیشن شدم! حداقل دوبار تاریخ ایمیل و محتواش رو چک کردم. آخه بعد از سه سال الان میگن؟ هرچی حساب می کنم نمی فهمم چه طوری به این نتیجه رسیدن. خلاصه که جایزشون که به درد من نمیخوره وقتی شماره حسابی توی اون مملکت ندارم. ولی خب یکم ذوق به دادم رسید که جمع کنم برم خونه و چند ساعتی با قهوه دم کرده خونگی حس بگیرم و احساس آدم مفید بودن داشته باشم!
چیزی که نیستم و ظاهرا قرار هم نیست بشم 

امواج خیر و شر

من ترکیبی هستم از خیر و شر، این ترکیب بطور عجیبی در هم آمیخته و عجیب و غریبه. درست مثل این می مونه که امواج بزرگ و کوچیک زیادی هست که پشت سر هم و پیوسته می آن و می رن.  گاهی حتی فرصت ندارم به انرژی و یا عکس العملم نسبت به دنیای بیرونم فکر کنم
 درست همون وقتی که فکر می کنی از لحاظ انسانیت و نوع دوستی در سطح بالایی قرار داری (مثلا به چند فرد مسن در مسیر با احترام کمکی کردی) وقتی داری با عجله سعی می کنی از کنار یه خونواده کوچیک سه نفره که کل پیاده رو رو اشغال کردن رد بشی زیر لب غری می زنی که مگه خیابونو خریدن؟ بعد یهو به خودت می آی می گی چته؟ حالا گیریم تو در شرایط مشابه ملاحظه بیشتری می کنی. دلیل نمی شه بخوای حس هماهنگی این سه نفر رو - که با هم خوش هستن و ترجیح می دن همزمان باهم قدم بردارن رو -ندیده بگیری و محکومشون کنی به بی ملاحظگی؟ لبخند بزن و راهت رو با یه ببخشید باز کن. حتی ته اون دل انسان دوستت از شادیشون  شاد شو! بهمین سادگی!ه