About Me
- شبگرد -Night prowler
- دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.
Friday, February 24, 2012
Thursday, February 16, 2012
غده سرطانی
من الان فکر می کنم بدونم که چه آدمهایی رو نمی تونم تحمل کنم
اونهایی که اصلا تحلیل ندارن. خودشون رو توجیه می کنن و به هیچ وجه حاضر نیستن بین سره و ناسره تفاوت قائل شن. یا حتی اصلا قوه تشخیص داشته باشن.
اونایی که حاضر نیستن حتی یه ذره به اینکه به چی "باور" دارن و به چی باور ندارن فکر کنن. اونایی که باری به هر جهت و بی خاصیتن. .. مثل یه غده که باید تحمل بشن چون قابل اصلاح هم نیستن.. اصلاح به این معنی که "تحلیلی" از خودشون داشته باشن جو گیر زندگی نکنن.
چقدر حضور مداوم این آدمها توی زندگی دردناکه. دلم الان برای کسانی که مجبورن عمرشون و ساعات زندگی شون رو با این چنین آدمهایی بگذرونن (مثلا یه همچی موردی توی خونواده داشته باشن) واقعا سوخت
...
اونهایی که اصلا تحلیل ندارن. خودشون رو توجیه می کنن و به هیچ وجه حاضر نیستن بین سره و ناسره تفاوت قائل شن. یا حتی اصلا قوه تشخیص داشته باشن.
اونایی که حاضر نیستن حتی یه ذره به اینکه به چی "باور" دارن و به چی باور ندارن فکر کنن. اونایی که باری به هر جهت و بی خاصیتن. .. مثل یه غده که باید تحمل بشن چون قابل اصلاح هم نیستن.. اصلاح به این معنی که "تحلیلی" از خودشون داشته باشن جو گیر زندگی نکنن.
چقدر حضور مداوم این آدمها توی زندگی دردناکه. دلم الان برای کسانی که مجبورن عمرشون و ساعات زندگی شون رو با این چنین آدمهایی بگذرونن (مثلا یه همچی موردی توی خونواده داشته باشن) واقعا سوخت
...
Tuesday, February 7, 2012
ماییم و نوای بی نوایی
با چشم و دلی ، ز مهر سرشار
پرسید
چگونه میسرایی ؟
در چنبر عالم زمینی
یکباره چه میشوی هوایی ؟
ناگاه ز کدام زخمه ، گردد
چنگ دلت از نوا ، نوایی ؟
جانت ز کدام جلوه یابد
این نقش و نگار کبریایی ؟
گر نیست لطیفه بهشتی
ور نیست ودیعه خدایی
با پردگیانِ عالم شعر
دیدار چگونه مینمایی ؟
پیغام چگونه میفرستی
الهام چگونه میربایی ؟
گفتم که
- ندانم و ، ندانم
این نیز ، که من کهام ؟ کجایی ؟
وین کیست درون من ، که نالد
من نایم اگر ، کجاست نایی ؟
فریاد مرا چگونه ریزد
در قالب تنگ شش هجایی
تا در نگری جدایم از خویش
جان رقصکنان از این جدایی
سیمرغ خیال میکشد بال
مجذوب حلاوت رهایی
پوینده ، تمام هستی من
هر ذره ، به سوی روشنایی
هر صبح ، رهاتر از پرستو
این پیک دیار آشنایی
در دشت فلک به دانهچینی
در جوی سحر ، به سینهسایی
از کلبه تنگ بینوایان
تا قصر بلند پادشایی
بر بام ستارهها برآیم
هر شام بدین شکستهپایی
تا ... بشکفد این جوانه شعر
چون تاج سپیدهدم ، طلایی
با این همه ، در دل تو ای دوست
تا نیست امید رهگشایی
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی
Subscribe to:
Posts (Atom)