حتی تمام ابرهای جهان را به تن کنم
باز ردایی به دوشم میافکنند
تا برهنه نباشم
اینجا نیمه تاریک ماه است
دستی که سیلی میزند
نمیداند
گاهی ماهی تنگ
عاشق نهنگ میشود
بیهوده سرم داد میکشند
نمیدانند
دیگر ماهی شدهام
و رودخانهات از من گذشته است
نمیخواهم بیابانهای جهان را به تن کنم
و در سیارهای که هنوز رصد نکردهاند
نفس بکشم
حتی اگر باد را به انگشتنگاری ببرند
رد بوسهات را پیدا نمیکنند
به کوچه باید رفت
گرچه ماشینها از میان ما و آفتاب میگذرند
به کوچه باید رفت
این همه آسمان در پنجره جا نمیشود
میخواهم در جنوبیترین جای روحت
آفتاب بگیرم
چراغ سقفی به درد شیطان هم نمیخورد
آنکه پرده را میکشد
نمیداند
همیشه صدای کسی که آن سوی خط ایستاده
فردا میرسد
بگذار هرچه میخواهند
چفت در را بیندازند
امشب از نیمه تاریک ماه میآیم
تمام پردهها و رداها را
تکه تکه خواهم کرد
بگذار برای بادبادک و شب تاب هم
اتاقی حوالی جهنم اجاره کنند
من هم خواهم رفت
میخواهم پیراهنم را به آفتاب بدهم
گراناز موسوی
باز ردایی به دوشم میافکنند
تا برهنه نباشم
اینجا نیمه تاریک ماه است
دستی که سیلی میزند
نمیداند
گاهی ماهی تنگ
عاشق نهنگ میشود
بیهوده سرم داد میکشند
نمیدانند
دیگر ماهی شدهام
و رودخانهات از من گذشته است
نمیخواهم بیابانهای جهان را به تن کنم
و در سیارهای که هنوز رصد نکردهاند
نفس بکشم
حتی اگر باد را به انگشتنگاری ببرند
رد بوسهات را پیدا نمیکنند
به کوچه باید رفت
گرچه ماشینها از میان ما و آفتاب میگذرند
به کوچه باید رفت
این همه آسمان در پنجره جا نمیشود
میخواهم در جنوبیترین جای روحت
آفتاب بگیرم
چراغ سقفی به درد شیطان هم نمیخورد
آنکه پرده را میکشد
نمیداند
همیشه صدای کسی که آن سوی خط ایستاده
فردا میرسد
بگذار هرچه میخواهند
چفت در را بیندازند
امشب از نیمه تاریک ماه میآیم
تمام پردهها و رداها را
تکه تکه خواهم کرد
بگذار برای بادبادک و شب تاب هم
اتاقی حوالی جهنم اجاره کنند
من هم خواهم رفت
میخواهم پیراهنم را به آفتاب بدهم
گراناز موسوی