About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Wednesday, October 5, 2011

Traceless

My place is placeless, My trace is traceless

Friday, September 30, 2011

باقی ایام رفت

دیگه نه رنگ اون دو تا مست چشماش
نه شیفتگی توی نگاهش
...
جذبم نمی کنه
تموم تمومه

چو تخته پاره بر موج
رها
رها
رها
من

Sunday, September 25, 2011

فاجعه

توی آیینه خودمو نشناختم
این فیلم وحشتناکه. تا به حال از هر گونه تصوری از عمق فاجعه، شونه خالی کرده بودم. امشب ساعتها اشک ریختم و صورتم رو چنگ زدم

سنگسار ثریا میم
ظاهرا اصل داستان هم مستنده
خیلی بد حالم
تمام بدنم درد می کنه، عضلات سر و گردن و شکمم منقبض شدن

نمی دونم دینی دارم یا نه
نمی دونم اصلا زندگی چقدر خفیف می تونه باشه
حالم بــــــــــــــــــده

Thursday, September 22, 2011

کودکانه


به همین سادگی، می تونه آرامش بخش باشه

یه دسته گل لاله بنفش و نارنجی توی زمینه مشکی

Wednesday, September 21, 2011

شبنامه

دلم عجیب گرفته است
هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
...
نمی دونم کی پیدا می شم باز

خیلی وقته خیــــــلی وقته که نیستم


دلم عجیب گرفته
از اون مدلهایی که غار تنهایی فقط چاره اشه
غار تنهایی و با دردها رو برو شدن و یه واکسیناسیون اساسی برای چند وقتکی

Thursday, August 11, 2011

مسئلهٌ

دارم فکر می کنم اگه این یه جور مازوخیسم/سادیسم نیست، چه دلیلی داره افرادی که بهم نزدیک می شن (زن و مرد) و دایره محبتشون رو تنگ و تنگتر می کنند منو به خودشون جذب می کنند و خواهان با من بودن هستند از خودم دور نگه می دارم
با اینکه همراهیشون، حضورشون، محبتشون برام لذتبخشه.. انگار این لذت رو نا خودآگاه پس می زنم. شروع می کنم به جفتک انداختن. ازشون فرار می کنم. سرد می شم در حالیکه احساساتم نسبت بهشون در حال رشده. این یعنی چی واقعا؟
باید با یه استاد مشاوره صحبت کنم
آیا من از آزار کسانی که دوستم دارن و دوستشون دارم لذت میبرم؟ آیا اینکه ازشون فاصله می گیرم و و به نحوی خودم رو محروم می کنم یه مریضیه؟
آیا این مریضی روانیه که به کسی دوستش دارم کمتر توجه می کنم؟
قضیه چیه واقعا؟

Sunday, July 10, 2011

Necessity

It is the time to get back to myself