هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد
می شویم ولی خودمان قادر نیستیم کبریتها را روشن کنیم. برای این
کار محتاج اکسیژن و شمع هستیم. در این مورد، اکسیژن از نفس کسی می اید که دوستش داریم،
شمع می تواند هر نوع موسیقی ، نوازش ،کلام ، یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریتها را
مشتعل می کند.برای لحظه ای از فشار احساسات گیج می شویم و گرمای مطبوعی وجودمان را
دربرمی گیرد که با مرور زمان فروکش می کند تا انفجار تازه ای جایگزین آن شود. هر آدمی
باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله ور نگه میدارد و
از آنجا که یکی از عوامل آتش زا همان سوختی است که به وجودمان می رسد، انفجار تنها
زمانی ایجاد می شود که سوخت موجود باشد. خلاصه ی کلام ، آن آتش غذای روح است. اگر کسی
به موقع در نیابد که چه چیزی آتش درونش را شعله ور می کند، قوطی کبریت وجودش نم بر
می دارد و هیچ یک از کبریتهایش هیچ وقت روشن نخواهد شد
چه مثال قشنگی زده. یاد اون باری افتادم که بهم پیشنهاد کردی که برای روحم وقت بگذارم. مفهومش شبیهه. اگه یادآوری نشه، تو شتاب زندگی امروزی فراموش می شه و کبریت ها واقعا ممکنه نم بکشن.
ReplyDeleteچه قدر عنوان اصلی کتاب هم قشنگه: como agua para chocolate
این نوشته رو تو کتابخونه می خوندم. بعد دنبال کتابش گشتم. امانت گرفتم که ببرم بخونمش :)
ممنون این جا گذاشتیش :)