به جان پیر خرابات و حق صحبت او که نیست در سر من جز هوای خدمت او | |
بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است بیار باده که مستظهرم به همت او | |
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد که زد به خرمن ما آتش محبت او | |
بر آستانه میخانه گر سری بینی مزن به پای که معلوم نیست نیت او | |
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب نوید داد که عام است فیض رحمت او | |
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست که نیست معصیت و زهد بی مشیت او | |
نمیکند دل من میل زهد و توبه ولی به نام خواجه بکوشیم و فر دولت او | |
مدام خرقه حافظ به باده در گرو است مگر ز خاک خرابات بود فطرت او |
About Me
- شبگرد -Night prowler
- دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.
Tuesday, March 26, 2013
حافظانه
Wednesday, March 20, 2013
زیباترین خطر کردن از دست دادن است
دلبسته ي کفشهایم بودم. کفش هايي که يادگار سال هاي نو جواني ام بودند
دلم نمي آمد دورشان بيندازم .هنوز همان ها را مي پوشيدم
اما کفش ها تنگ بودند و پایم را مي زدند
قدم از قدم اگر بر مي داشتم زخمی تازه نصیبم مي شد
سعي مي کردم کمتر راه بروم زيرا که رفتن دردناک بود
================================
مي نشستم و زانوهایم را بغل مي گرفتم
و مي گفتم:چقدر همه چیز دردناک است
چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنيایم
مي نشستم و می گفتم : زندگیم بوي ملالت مي دهد و تکرار
==============================
.می نشستم و می گفتم:خوشبختي تنها يک دروغ قديمي است
می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم
قدم از قدم بر نمیداشتم .. می گفتم و می گفتم
=========================
......... پارسايي از کنارم رد شد
عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت
مرا که ديد لبخندي زد و گفت: خوشبختي دروغ نيست
اما شايد تو خوشبخت نشوي زيرا خوشبختي خطر کردن است
و زيباترين خطر..... از دست دادن
==============
تا تو به اين کفش هاي تنگ آويخته اي ....برایت دنيا کوچک است و زندگي ملال آور
.جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده اي
==============
رو به پارسا کردم ، پوزخندی زدم و گفتم
اگر راست مي گويي پس خودت چرا کفش تازه به پا نمي کني تا پا برهنه نباشي؟
==============
پارسا فروتنانه خنديد و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود
که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و
پس هر بار دانستم که قدري بزرگتر شده ام
==============
هزاران جاده را پيمودم و هزارها پاي افزار را دور انداختم
تا فهميدم بزرگ شدن بهايي دارد که بايد آن را پرداخت
حالا دیگر هيچ کفشی اندازه ي من نيست
======
وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست
------------------
سر تا پاي خودم را كه خلاصه ميكنم، ميشوم قد يك كف دست خاك
كه ممكن بود يك تكه آجر باشد توي ديوار يك خانه
يا يك قلوه سنگ روي شانه يك كوه
يا مشتي سنگريزه، تهته اقيانوس؛
يا حتي خاك يك گلدان باشد؛ خاك همين گلدان پشت پنجره
يك كف دست خاك ممكن است هيچ وقت
هيچ اسمي نداشته باشد و تا هميشه، خاك باقي بماند، فقط خاك
اما حالا يك كف دست خاك وجود دارد كه خدا به او اجازه داده نفس بكشد
ببیند، بشنود، بفهمد، جان داشته باشد.
يك مشت خاك كه اجازه دارد عاشق بشود،
انتخاب كند، عوض بشود، تغيير كند
واي، خداي بزرگ! من چقدر خوشبختم. من همان خاك انتخاب شده هستم
همان خاكي كه با بقيه خاكها فرق ميكند
من آن خاكي هستم كه خدا از نفسش در آن دميده
من آن خاك قيمتيام
که می خواهم تغییر کنم......... انتخاب کنم
وای بر من اگر همین طور خاك باقي بمانم
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی, همدردی کنم..
بیش از آنکه مرا بفهمند, دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم ی
نشانه ای از نوعی دیگر
برای سال 1392
برای اتفاقات جدید زندگیم
ملاقاتم با "زرین دهان*" و تغییر عملی مسیر رشد و خودشناسیم
آیه :
لایسمعون حسیسها و هم فی ما اشتهت انفسهم خالدون" انبیا 102"
آیه قبلی:
ان الذین سبقت لهم من الحسنی اولئک عنها مبعدون
من خوشحالم ازاینکه توی مسیری که توی بعد وسیعتریه قرار گرفته ام
و شکرش می کنم
و ازش می خوام کمکم کنه "آدم" ی که باید باشم، باشم و بهتر همه چیز رو درک کنم
Subscribe to:
Posts (Atom)