About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Saturday, November 21, 2009

شب پره

چونست که در خود می نگرم به تو نزدیک می شوم و در تو می نگرم از نو دور
*
شب پره را در شب پرواز باشد و حسن را نباشد
*
روزم را چو شبم روحانی گردان و شبم را چون روز نورانی
*
خوشا آندم که در تو گمم
*
از من آهی و از تو نگاهی
*
عارف را با عرفان چه کار عاشق معشوق بیند نه این و آن

Friday, November 13, 2009

همان خاکم که هستم

سالها رفتند، روزها و ماهها از پی هم
آرزوهای کودکی چه کوچک بودند
آه چه حقیرانه کوچک بودند
تا ستاره راه بسیاراست
تا خودصبح، صبح صادق
چقدر خسته ام
و چه عمیق
در درازای زمان
خود راگم کرده ام
پیش از اینها بالهای پروازم
قوی و سالم بودند
بال پرواز
به روشنایی ها
به آفتاب مقدس
به خواست های اهورانه
و کنون
پرواز را فراموش کرده ام
در آرزوهایم خود را گم گشته می بینم
من فریب خورده ام
فریب خود
خود دروغینم را
کاش
بالهای قشنگ و سبکم
دوباره برگردند
کاش من
دوباره پرواز کنم
...
این متن مربوط به سال 1383 یا قبل تر، در خوابگاه اهوازه
الان که تو کاغذ هام پیداش کردم دیدم دوره قبل از پالس چقدر شبیه دوره بعد از پالس بوده. این پالس فقط همه چیز رو یه درجه برام واضح کرد... و صد البته اون وضوح، خودش عامل کشف بی نهایت مبهمات شد. اما با حاله
این بهم یادآوری کرد از اولشم خاکم درگیر بوده :-)

Thursday, November 12, 2009

حافظ خوانی

برای بار دوم در طول این هفته، جناب حافظ نظرش اینه
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما می بینم
هردم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چها می بینم
دوستان عیب نظر بازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان شما می بینم

Tuesday, November 10, 2009

دوباره

زمان می برد که روح تربیت شود
گرچه جسم خسته و رنجور می شود..روح هم. راه دیگری نیست. تجربه برای رشد ضروریست و زمان برای کسب تجربه و درک مفهوم تجربه که همان رشد است
بعد از حدود یک سال باز به شرق دور سفر می کنم. اما این بار مدتی فقط مهمانم
و این بار وقتی میروم خیلی ها نیستند. خیلی هایی که وجودشان جزو پایه های اصلی تعریف زندگی در شرق دور بود
جای هر 11 نفرشون خالی خواهد بود ( جای بعضی ها خالی تر!) البته
*
یه چیزی درباره خودم کشف کردم: حوصله رقابت اصلا ندارم. رقابت شغلی، درسی، عاطفی، رقابت از جنس چشم و هم چشمی برای حتی شکل ظاهری
البته نمی دونم اینطوری چه بلایی توی این دنیای جنگلی سرم می آد که همه جا تنازع بقاء مطرحه. اما از طرفی به نظرم این حالت با وجود معایبی که ممکنه داشته باشه، مزایایی هم داره: یه جور آرامش داره. شاید یه جور قناعت خوشایند.. گرچه باید یکم زندگی در دنیای پر هیاهو و خشن امروزی رو جدی گرفت و حداقل ها رو برای حفظ یک زندگی متناسب با شأن به دست آورد. و برای این منظور به یه برنامه دقیق برای اهداف کوتاه و بلند مدت نیازه

Friday, November 6, 2009

نجوا

خدایا: "جامعه ام" را از بیماری تصوّف و معنویّت زدگی شفا بخش، تا به زندگی و واقعیت بازگردد، و مرا از ابتذال زندگی و بیماری واقعیت زدگی نجات بخش، تا به آزادی عرفانی و کمال معنوی برسم

دکتر شریعتی

Sunday, October 18, 2009

به سادگی

"زندگی رنج به همراه دارد، زندگی به اندازه رنج، کودکی به همراه دارد. رنج و کودکی در حقیقت یکی هستند. روح کودکی برای دنیا تحمل نا پذیر است. دنیا کودکی را رها میکند تا دنیا بماند. آنچه رها می شود هیچ وقت نمی میرد بلکه سرگردان، بی آن که لحظه ای آرام گیرد به راه خود ادامه می دهد. درد آن را همراهی می کند..
*
ما عشق و ترجیح را باهم اشتباه می گیریم، عشق و تعالی را، عشق و آرامش را. برای کاستن از این اشتباه در کسانی که دوست می داریم باید به آن چیزی دست یابیم که پس از مرگشان باقی میماند- به نام خالصشان، قلب بر باد رفته شان، زندگیشان را که با ما یکی نیست که از ما جداست، که به ما بستگی ندارد. عشق هم مانند مرگ همه چیز را ساده میکند. نام حقیقی عشق سادگی ست.
*
سبکی همواره از عشق به من می رسد. نه از احساساست: از عشق. سالها طول کشید تا من تفاوت میان عشق و احساسات را دریابم: احساسات به مالیخولیا مربوط می شود، دیر یا زود به دام مالیخولیا می افتد. احساس و مالیخولیا وقتی به وجود می آید که ما خود را بر خود ترجیح می دهیم. از یک خود پسندی پر شور یا بی حال به وجود می آیند..احساس هم مانند مالیخولیا بی پایان است، سرشار از گرداب و زوایای پنهان..مالیخولیا گونه تیره احساس است. احساس هم مانند مالیخولیا، می چسبد؛ آویزان می شود، چنگ می اندازد، می آمیزد. عشق می برد، قطع می کند، رها می سازد و پرواز می کند. با احساس من به خود می آویزم. با عشق من از خودم جدا میشوم، از خودم کنده میشوم. "
از کتاب "فرا تر از بودن، و موتسارت و باران، کریستین بوبن"
.

Saturday, October 3, 2009

چه باید کرد

شاید بد نباشه هممون از این موضع مطمئنمون دست بر داریم. این ساده دلانه است که هر کس فکر کنه که مطلقا محق و به درستی آگاه از مسائل اخیر -عوامل، اهداف..- هست. مهم اینه که همه بتونیم تعصبات رو دور بریزیم. فرضیه هایی که اساس ذهنیتمون رو تشکیل میده و به شکل فکت غیر قابل دستکاری تبدیل شده رو دوباره از اول بکاویم. (چه موافق، چه مخالف روند فعلی اوضاع باشیم). شاید این مثال بی ربط به نظر بیاد..اما یادمون باشه حضرت ابراهیم که خلیل ا.. شد بی خود نبود. نه فقط قوم و قبیله اش- که پدرش هم بت پرست بود. ح. ابراهیم در شرایطی که آفریننده بودن بت ها فکت اون زمان بود از بت پرستی سرباز زد (داستانشو همه میدونیم) چرا؟ چون رها از تعصبات قومی به خودش اجازه فکر کردن و تحلیل میداد (بگذریم از از شهود و درونیات). شما فکر می کنین چرا این همه آدم بالغ بت می پرستیدن؟ آی کیو همشون کم بوده؟ نه! ااجازه فکرکردن به خودشون نمی دادن از ترس عقاب بت!! پس تعصب اگه تعطیل بشه بهتر میشه مسائل رو بررسی کرد. دریافت شخصی من اینه که در دنیای سیاست، هیچ خوب ی وجود نداره. بحث همیشه بین ابتخاب بد و بدتره. نهایتا هر شخص/حزب .. که وارد سیاست میشه آلوده میشه. با هر نیتی که وارد شده باشه. قدرت ابعاد پیچیده ای داره که بعیده آلوده نکنه. از اون بالا ترین رده تا کارمند جزء حکومت آلوده است. آموزش می بینن.. کم کم مغز اکثرشون دچار توهم حقانیت خودشون و سرانشون میشه. فکر می کنین این حوادث دلخراش (کشتار کورکورانه..دستگیریهای فله ای..نحوه رفتار در چاه/ زندان) به دست کی رخ داده؟ هر چی باشه اگه به این فجاعتی که دیدیم و شنیدیم! نبوده باشه صد در صد در حد رفتار انسانی هم نبوده.. و تکان دهنده است به دست برادران و خواهران هم کیش/ هم وطن صورت گرفته. میدونین چرا؟ چون اونا به زعم خودشون دارن معاندین ولایت. ف، و امام زمان رو از صحنه روزگار محومیکنن. گاهی با وضو این کار رو میکنن وبه قصد قربت الی ا...افکار تلقیحی که براشون از روز روشن واضح تره بهشون اجازه نمیده پویا فکر کنن. یک لحظه هم به ذهنشون خطور نمیکنه (بگذریم از اونایی که عقده دارن یا مشکل روحی-روانی.. اون بیچاره ها هم جای بحث دارن) که این بدبخت ها به چه جرمی مجازات میشن؟ تجمع اعتراض سکوت؟ به قیمت 4 سال ریاست جمهوری فلانی جون این همه افراد از قشر بی آزار و اغلب دانشگاهی کشک محسوب شد...(فرض که این اکثریت مردم عادی، اقلیتی ناخالصی معاند! هم قاطیشون بوده باشن) حرفم دراز شد..می خواستم اینو بگم که در سیاست، دنباله رو و حامی شخص خاصی بودن اشتباهه. اهداف مشترکه که مردم رو به یک سیاستمدار (که تو ایران نداریم) نزدیک یا دور میکنه. کاریزمای خاتمی در 4 ساله دوم شکست. چرا؟ چون آدم با شخصیتی بودن نمیتونه هواداران رو برای همیشه حفظ کنه. اهداف عملی شده مهمه.
حالا الان هم متاسفانه به نظر نمی آد اشخاصی که به عنوان رهبران اعتراض می شناسیمشون، افراد قابل اعتمادی (قدرت تفکر سیاسی، هر گونه قدرت اجرایی) برای چنین جنبشی باشن-گذشته از چند مورد مغز فعال که اونا هم حسابی اصلاح و تادیب شدن که فکر کردن ممنوع-.
اصولا هر کس از هر حزبی پست بگیره باید تحت فرمان حکومت و عوامل دارای قدرت عمل کنه.
نهایتا اینکه به نظرم مردم باید از حقوق خودشون آگاهی پیدا کنن..اگر اکثر مردم بطلبن هر کس که در پست اجرایی حکومت باشه ناچاره که خواسته های ملت رو بر آورده کنه. مردم باید بتونن مسائل رو تحلیل کنن، معترضین باید سعی کنن با قشر مردم تعامل داشته باشن، بدون تعصب.. بحث عمیق تر از تعصب احمدی.ن یا موسویه. مردم باید بتونن دولت خودشون رو نقد کنن. حکومت خواهد دید که به هوای از آب گل آلود ماهی گرفتن دشمن نمیشه تا ابد مردم رو خفه کرد.. چرا مردم باید از خواسته های اولیه یک زندگی متمدن اجتماعی –حق نقد کردن- کوتاه بیان؟ بیاین به جای دفاع از اشخاص، پایه های ایده هامون رو بررسی کنیم، مطالباتمون رو شفاف کنیم، و با مردم ارتباط بر قرار کنیم. هر جا مردم هستن باشیم.. همه رو به تفکر بی تعصب دعوت کنیم.. و خلاصه به جای قیافه گرفتن برای هم و جدا کردن راه از هم، با هم حرف بزنیم.