گاهی که درونم بی تاب می شود تو می آیی که قدر ابدیت مهربانی و امن، چه عاشقانه برایم گوش می شوی تا نجوای اعماق وجودم را با تو بگویم… که من بی تو ازهرچه آرامش است خالی
و من بی تو از هر چه نیستی ست پرم
چه کنم که زیاد کم دارمت چه کنم
میترسم از خودم و از خودهای دیگری که نور تو را دارند و من ها را گمراه می کنند، چرا که من فراموش می کند که فقط تو احدی و صمد... که روشنایی باید از تو خواست و بس
...
No comments:
Post a Comment