ذهن من رودی بود که تنی به دریا زد و رفت و از رودهای کوچیک همسانش فاصله گرفت..چشمشو به روی جریان بست.. راهش و اینقدر جدا کرد که سر و تهش یکی شد. از هر جریان آبی جدا شد.. جریانی نیست. رکود.. بی حاصل.
ذهن حال حاضرِ من، الان مردابیه که به هیچ پناه آورده.. از همه به هیچ
نه ایده تازه ای، نه فکر بزرگی، نه امید به بهبودی، نه قدردانِ شدنی ها، نه لذت بخششِ یک جرعه تازگی و روانی
دوست عزیزم،
ReplyDeleteبرای من که هیچ وقت این طوری نبوده. همیشه آدمی دیدم پر از محبت، بخشش، دقت و تلاش برای خوب بودن و تقسیم کردن خوبی ها با دیگران. همین میل و شوق به حرکت و رشد و سفر خودش آدم رو جاری نگه می داره :)
خب مساله همین جاست
ReplyDeleteآدمهایی که زیاد همدیگه رو می فهمن همیشه همدیگه رو تشویق وتایید می کنن
قاصدک عزیزم بعضی وقتها لازمه کنار آدمهای متفاوت تری باشی تا جنس خودت رو هم بهتر بشناسی
اون به کنار..ر
......
اما درباره شوق حرکت.. حس می کنم الان دوره ع م ل هست در حالیکه من تو همون رخوت دانشجویی دارم وقت می گذرونم
من الان پتانسیل کارای خیلی بزرگتری دارم..اما دارم بسیار ضعیف از وجودم بهره می گیرم...خودم رو که نمی تونم گول بزنم
..
جاری بودن روحیه ای می خواد که بسیار کمرنگ شده بود. الان دارم سعی می کنم برگردم به جریان
..
از حرفهای قشنگت ممنونم
شاید واسه همینه که دوران دانش جویی هم داره به پایان می رسه و دوران جدید تو راهه :)
ReplyDeleteو دوست ها، من خودم همیشه اون دوستانم رو بیش تر دوست دارم که در بالا و پایین نظر واقعی شون رو همون وقتی که موضوعی در جریانه، باهام در میون می گذارن خودم هم سعی می کنم در برابرشون همین طور باشم :)
موفق باشی در مسیر تلاشت :)تا وقتی علاقه و تلاش باشه، تغییر اجتناب ناپذیره، برای من که همیشه این طوری بوده.