About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Friday, May 18, 2012

Road Less Traveled


Two roads diverged in a yellow wood,
And sorry I could not travel both
And be one traveler, long I stood
And looked down one as far as I could
To where it bent in the undergrowth;

Then took the other, as just as fair,
And having perhaps the better claim
Because it was grassy and wanted wear;
Though as for that the passing there
Had worn them really about the same,

And both that morning equally lay
In leaves no step had trodden black.
Oh, I kept the first for another day!
Yet knowing how way leads on to way,
I doubted if I should ever come back.

I shall be telling this with a sigh
Somewhere ages and ages hence:
Two roads diverged in a wood, and I—
I took the one less traveled by,
And that has made all the difference.
M. Scott Peck-1978

Thursday, May 10, 2012

سئول به کوالا لامپور- افکار پراکنده

کجا
تا کی؟
برامه ات چیه؟
می ارزه؟
......
سال های دور از خانه! ه
واقعا خانه کجاست؟
کجاست؟

Sunday, April 29, 2012

Like water for chocolate


هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد می شویم ولی خودمان قادر نیستیم کبریتها را روشن کنیم. برای این کار محتاج اکسیژن و شمع هستیم. در این مورد، اکسیژن از نفس کسی می اید که دوستش داریم، شمع می تواند هر نوع موسیقی ، نوازش ،کلام ، یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریتها را مشتعل می کند.برای لحظه ای از فشار احساسات گیج می شویم و گرمای مطبوعی وجودمان را دربرمی گیرد که با مرور زمان فروکش می کند تا انفجار تازه ای جایگزین آن شود. هر آدمی باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله ور نگه میدارد و از آنجا که یکی از عوامل آتش زا همان سوختی است که به وجودمان می رسد، انفجار تنها زمانی ایجاد می شود که سوخت موجود باشد. خلاصه ی کلام ، آن آتش غذای روح است. اگر کسی به موقع در نیابد که چه چیزی آتش درونش را شعله ور می کند، قوطی کبریت وجودش نم بر می دارد و هیچ یک از کبریتهایش هیچ وقت روشن نخواهد شد
ازکتاب "مثل آب برای شکلات" Laura Esquivel

دم صبح

فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم
 که حرام است می آن جا که نه یار است ندیم
 چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
 روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
 تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
 سال‌ها شد که منم بر در میخانه مقیم
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت
 ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم
 بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری
 سر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رمیم
دلبر از ما به صد امید ستد اول دل
ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریم
غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش
 کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم
فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
 درد عاشق نشود به به مداوای حکیم
گوهر معرفت آموز که با خود ببری
که نصیب دگران است نصاب زر و سیم
دام سخت است مگر یار شود لطف خدا
ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش
چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم

Tuesday, March 27, 2012

مسیحانه

به دلم نشست.. عکس ها و نوشته هاس مسیح علی نژاد توی فیس بوکش.. حس می کنم خیلی آشناست
"
همیشه کسی هست که نیست...

من هم مثلِ همه ی شما ها
می میرم برای وقت هایی که
هست...
به همین راحتی می توان گاهی
نیست را هست کرد....
تنها خیال است که فاصله بردار نیست
حبس بردار نیست
دار بر دار نیست...
من هم مثلِ همه ی شما ها گاهی خیالاتی می شوم که
که همه چیز سرجای خودش هست....
"
..
در برابر قضاوتِ جماعتِ بغرنج باید خودِ واقعی مان را سربلند زندگی کنیم
"

Sunday, March 18, 2012

سرم خوش است

سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم ** که من نسیم حیات از پیاله می‌جویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند ** مرید خرقه دردی کشان خوش خویم
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست ** کشید در خم چوگان خویش چون گویم
گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید ** کدام در بزنم چاره از کجا جویم
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی ** چنان که پرورشم می‌دهند می‌رویم
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین ** خدا گواه که هر جا که هست با اویم
غبار راه طلب کیمیای بهروزیست ** غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
ز شوق نرگس مست بلندبالایی ** چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
بیار می که به فتوی حافظ از دل پاک ** غبار زرق به فیض قدح فروشویم
حافظ مستانه

Tuesday, March 6, 2012

شاید، شاید

آنها که می‌روند وطن‌فروش نیستند
آن‌هایی که می‌مانند عقب مانده نیستند.
آن‌هایی که می‌روند، نمی‌روند آن طرف که مشروب بخورند.
آنهایی که می‌مانند، نمانده‌اند که دینشان را حفظ کنند.
همه‌ی آنهایی که می‌روند سبز نیستند.
همه ی آن‌هایی که می‌مانند پرچم به دست ندارند.
آن‌هایی که می‌روند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین می‌شوند. یک هفته مانده می‌گریند و یک روز مانده به این فکر می کنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود. و آن‌هایی که می‌مانند، می مانند تا شاید روزی وطن را جایی برای ماندن کنند
نقطه سر خط.
نشریه دانشجویان دانشگاه شریف