About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Friday, November 15, 2013

نیمه تاریک ماه


حتی تمام ابرهای جهان را به تن کنم
باز ردایی به دوشم می‌افکنند
تا برهنه نباشم
این‌جا نیمه تاریک ماه است
دستی که سیلی می‌زند
نمی‌داند
گاهی ماهی تنگ
عاشق نهنگ می‌شود
بی‌هوده سرم داد می‌کشند
نمی‌دانند
دیگر ماهی شده‌ام
و رودخانه‌ات از من گذشته است
نمی‌خواهم بیابان‌های جهان را به تن کنم
و در سیاره‌ای که هنوز رصد نکرده‌اند
نفس بکشم
حتی اگر باد را به انگشت‌نگاری ببرند
رد بوسه‌ات را پیدا نمی‌کنند
به کوچه باید رفت
گرچه ماشین‌ها از میان ما و آفتاب می‌گذرند
به کوچه باید رفت
این همه آسمان در پنجره جا نمی‌شود
می‌خواهم در جنوبی‌ترین جای روحت
آفتاب بگیرم
چراغ سقفی به درد شیطان هم نمی‌خورد
آن‌که پرده را می‌کشد
نمی‌داند
همیشه صدای کسی که آن سوی خط ایستاده
فردا می‌رسد
بگذار هرچه می‌خواهند
چفت در را بیندازند
امشب از نیمه تاریک ماه می‌آیم
تمام پرده‌ها و رداها را
تکه تکه خواهم کرد
بگذار برای بادبادک و شب تاب هم
اتاقی حوالی جهنم اجاره کنند
من هم خواهم رفت
می‌خواهم پیراهنم را به آفتاب بدهم

گراناز موسوی

Tuesday, October 29, 2013

دفتر یادداشت سالها پیش!


وقتی ما از کسی نفرت به دل می گیریم در واقع از چیزی متنفر می شویم که  درون ماست و تصویری از اوست. هیچ چیزی نمی تواند ما را بر انگیزاند مگر آنکه  آن چیز در درون و در باطن ما باشد (از کتاب دمیان، هرمان هسه)
...

میان من و تو:سکوت
میان من و رویاهایم: فاصله
در سکوت و فاصله آرام می گیرم
همچون کوهی استوار و دور از دست
تنها برای انعکاس صدای تو، و صدای آدمها
...
 ساعتهایم در انتظار تو محو می شوند و من در خاطر تو
تنهاییم دلتنگ لحظه های توست
ای هذیان باور تب دارم، رویاهای دیروز
هر شب کابوسی می شوند تا تو را از من برانند
و من خوش خیال تر از همیشه  به خود امید می دهم
که تو تنها هذیان صادق دنیایی
(06/08/83)

Remember..

I found this in my diary, 2004


"When the road seems too long
When darkness sets in
When everything turns out wrong
And you can't find a friend
Remember ~ you are loved

When smiles are hard to come by
And you're feeling down
When you spread your wings to fly
And can't get off the ground
Remember ~ you are loved.

When time runs out before you're through
And it's over before you begin
When little things get to you
And you just can't win
Remember ~ you are loved.

When your loved ones are far away
And you are on your own
When you don't know what to say
When you're afraid of being alone
Remember ~ you are loved.

When your sadness comes to an end
And everything is going right
May you think of your family and friends
And keep their love in sight
A thank-you for being loved.

May you see the love around you
In everything you do
And when troubles seem to surround you
May all the love shine through
You are blessed ~ you are loved."

Roger Pinches

Saturday, September 28, 2013

Why men love bitches


A part of introduction to the book " why men love bitches" by sherry Argov.
It is quite interesting!

The Woman I'm describing is kind yet strong. She has a strength that is ever so subtle. She doesn't give up her life and she won't chase a man. She won't let a man think he has a 100% "hold" on her. and she 'll stand up for herself when he steps over the line.
She knows what she wants but won't compromise herself to get it. But she is "feminine" like a "steel magnolia" flowery on the outside and steel on the inside. She uses this very femininity to her own advantage. It isn't that she takes undue advantage of men because she plays fair. She has one thing the nice girl doesn't: a presence of mind because she isn't swept away by a romantic fantasy. This presence of mind enables her to wield her power when it is necessary.
In addition she has the ability to remain cool under pressure. Whereas, a woman who is 'too nice' gives and gives until she is depleted, the woman with presence of mind knows when to pull back.

The men I interviewed all phrased slightly differently, but the message didn't change. "men like it when a woman has a bit of an edge to her" they said. two things become clear across the board: first they would regularly use the phrase "mental challenge" to describe a woman who didn't appear needy. and second the word "bitch" was synonymous with their concept of mental challenge, and this characteristic above all they found attractive.

Thursday, August 8, 2013

بوی بهبود

هر روز، یاد آوری اینکه زنده ام و توانایی تغییر دارم
 
هر روز زندگی رو دریافتن
 
و شادی  رو شکار و با همه تقسیم کردن رسم و آیین نوی من
خواهد بود
کار ساده ای نیست! گام اول تلاش آگاهانه و دیسیپلینه! ه 
دیسیپلین برای تمرین شاد بودن و روز پر باری رو ساختن
 
...
پشت شیشه "برگ" می بارد.. در سکوت سینه ام دستی، دانه "امید" می کارد*
 
 
*برگرفته از شعر فروغ
پشت شیشه برف می بارد، در درون سینه ام دستی، دانه اندوه می کارد
 

Saturday, August 3, 2013

مردان راه از دید منصور

«از عالم غيرت درگذر اي عزيز. آن عاشق ديوانه, كه او را ابليس خواني در دنيا, خود نداني كه در عالم الهي او را به چه نام خوانند؟ اگر نام او بداني, او را بدان نام خواندن خود را كافر داني. دريغا چه مي شنوي؟
اين ديوانه خدا را دوست داشت؛ مِحك محبت داني كه چه آمد؟ يكي, بلا و قهر, و ديگر ملامت و مذمّت.

گفتند: اگر دعوي عشق ما كني نشاني بايد. بلا و قهر و ملامت و مذلّت بر وي عرض كردند. قبول كرد. در ساعت (بي درنگ) اين دو محك گواهي دادند كه نشان عشق صدقست.
هرگز نداني كه چه مي گويم! منصور حلاج گفت: جوانمردي دو كس را مسلّم بود: احمد (پيامبر) را و ابليس را. جوانمرد و مرد ِ رسيده اين دو آمدند؛ ديگران جز اطفال ِ راه, نيامدند
اين جوانمرد ـ ابليس ـ مي گويد: اگر ديگران از سيلي مي گريزند, ما آن را بر گردن خود گيريم؛ ... از دست دوست, چه عسل, چه زهر, چه شكر, چه حَنظَل, چه لطف, چه قهر
آن كس كه عاشق لطف بود يا عاشق قهر, او عاشق خود باشد نه عاشق ِ معشوق
 
امّا هرگز دانسته اي كه خدا را دو نامست؟ يكي, ”الرّحمن و الرّحيم“ و ديگر, ”الجبّار المُستكبر“؟ از صفت جبّاريت ابليس را دروجود آورد و از صفت رحمانيت محمد را. پس صفت رحمت غذاي احمد آمد و صفت قهر و غضب غذاي ابليس.
در كوي خرابات, چه درويش و چه شاه
در راه يگانگي چه طاعت, چه گناه
بر كنگره عرش, چه خورشيد, چه ماه
رخسار قلندري, چه روشن, چه سياه
اي دريغا, گناه ابليس عشق او آمد با خدا و گناه مصطفي داني كه چه آمد؟
عشق خدا آمد با او. يعني عاشق شدن ابليس خدا را گناه او آمد
سودا, مرا چنين بيخود و شيفته مي گرداند كه نمي دانم چه مي گويم! مرا از سر ِ سخن, يكبارگي, مي بَرد و به عاقبت هنوز من قايم تر مي آيم؛ او با من كشتي مي گيردتا خود كدام از ما دو, افتاده شود؛ امّا اين همه دانم كه من افتاده شوم كه چون من بسيار افتاده اند؛ سودايي و عاشقي نمانَد؛ سودا و عشق باقي باشد.د
 
«مصنّفات عين القضات همداني»