About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Tuesday, March 1, 2011

رب اشرح لی صدری

درمانده بود
درمانده و بی تاب...بی تاب بی تاب
به حدی که سیل جاری اشکهایش تمامی نداشت
دلتنگ بود، دل تنگ ِدل تنگ
...
آنی به خلاصی اندیشید، برای یک آن: کدام راه بهتر است؟ ارتفاع؟ کاش اینجا بلند تر بود
عقل سریع برگشت: چه می کنی؟
قلب آزرده، کالبد جسم تنگ
صدا می زد، خدایا کمکم کن، خدایا به فریادم برس
خدایا، کمکم کن
ذکر آمد
رب اشرح لی صدری
رب اشرح لی صدری
رب اشرح لی صدری
...

آرامش بود و آرامش

هدیه صبر بلافاصله رسید
...
.
.
کمتر از یک هفته بعد، نا شکیب و آزرده به راهی بود. دچار افکار شلوغ و مزاحم شده بود
به همان حال بود که صدای خودش را شنید

الم نشرح لک صدرک
و وضعنا عنک وزرک
الذی انقض ظهرک
و رفعنا لک ذکرک
فان مع العسر یسرا
ان مع العسر یسرا
فاذا فرغت فانصب
و الی ربک فارغب



تعجب کرده بود که ذهن نا آماده اش چگونه نا غافل این سوره را تکرار می کند


تنها کمی بعد بود که زمزمه این طلب به خاطرش آمد: د
رب اشرح لی صدری
.

No comments:

Post a Comment