About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Friday, November 16, 2012

بار دگر نکوترش بینم از آن که دیده ام



.....
چه باید کرد که زندگی ما در این دنیا، دارای معنایی باشد که زر و زیورها و لذایذ و زیبایی های دنیا با آمدن و رفتن خود، جان عزیز ما را متلاطم نسازد، دریغ ها و افسوس ها جان ما را مجروح ننماید و در پایان کار، احساس پوچی نکنیم؟ 
 اعمل لدنیاک کأنّک تعیش أبدا و اعمل لآخرتک کأنّک تموت غدا: برای دنیای خود چنان عمل نما که گویی زندگانی تو در این دنیا جاودانی ست و برای آخرت خود چنان عمل نما که گویی فردا خواهی مرد
هر نفس نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر هم چون جوی نو می رسد
مستمری می نماید در جسد
شاخ آتش را بجنبانی به ساز
در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع
می نماید سرعت انگیزی صنع
پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی ست
مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست
مولوی
هر لحظه از جریان ممتد حیات از پشت پرده طبیعت آغاز می شود و لحظه ای در روی پرده طبیعت نمودار می گردد، و آن گاه به پشت پرده می خزد. این یک مطلب فلسفی تجریدی و ذوقی محض نیست، بلکه زیست شناسانی که از دیدگاه علم محض به پدیده حیات می نگرند، همین مثال رودخانه را برای توضیح حیات می آورند. اوپارین زیست شناس معروف در کتاب خود[حیات، طبیعت، منشأ تکامل آن، ص 57] از این مثال استفاده کرده است. او می گوید: <بدن های ما مانند نهرها روانند و موادشان بسان آب جویی پیوسته تازه می شود> و می دانیم که اوپارین و امثال او پدیده حیات را حقیقتی مجزا از بدن و اجزاء آن نمی دانند. و به هر حال ما خود این حرکت دائمی و جریان نو به نو در حیات را در خود مشاهده می نماییم
 
جریان مستمر و نو به نو حیات، هم در فلسفه های مسلمین و هم در ادبیات آنان با کمال صراحت و زیبایی مطرح شده است، از آن جمله
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی
رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی
حافظ
بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری
هر لحظه مرا تازه خدای دگرستی
مولانا
رهروان عقل ساحل را بجان دل بسته اند
ما دل خود را براه عشق بر دریا زدیم
 
هر نظرم که بگذرد جلوه رویش از نظر
بار دگر نکوترش بینم از آن که دیده ام

No comments:

Post a Comment