About Me

My photo
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.

Friday, January 4, 2013

سه دگردیسی جان

 
سه دگر ديسي جان را از براي شما نام مي برم: چگونه جان شتر ميشود و شتر شير و سر انجام شير كودك.
جان را بسي چيزهاي گران هست: جان نيرومند بردباري را كه در او شكوهيدن خانه كرده است.
نيرويش آرزومند بار گران است و گران ترين بار.
جان بردبار مي پرسد گران كدام است؟ و اينگونه چون شتر زانو ميزند و ميخواهد كه خوب بارش كنند.
جان بردبار مي پرسد: گران ترين چيز كدام است..اي پهلوانان تا كه بر پشت گيرم اش و از نيروي خويش شادمان شوم؟
آيا نه اينست: خوار كردن خويش براي زخم زدن بر غرور خويش؟ يا به جنون خويش ميدان دادن تا كه بر خرد خنده زند؟
يا اينست: دست برداشتن از انگيزه خويش آنگاه كه جشن پيروزي خويش را بر پا كرده است؟
يا به كوههاي بلند بر شدن براي وسوسه كردن وسوسه گر؟
يا اينست: چريدن از بلوط و علف دانش و بر سر حقيقت درد گرسنگي روان را كشيدن؟
يا اينست: بيمار بودن و تيمار داران را روانه كردن و با كران نشستن..كه آنچه تو خواهي نشنوند؟
يا اينست: در آب آلوده پا نهادن.. هرگاه كه آب حقيقت باشد و غوكهاي سرد وزغ هاي گرم را از خود نتاراندن؟
يا اينست: دوست داشتن آناني كه ما را خوار مي دارند و دست دوستي به سوي شبح دراز كردن آنگاه كه ميخواهد ما را بهراساند؟
جان برد بار اين گرانترين چيز ها را همه بر پشت ميگيرد و چون شتري بار كرده كه شتابان رو به صحرامي نهد.. به صحراي .. خود ميشتابد...   

اما در دنج ترین صحرا دگردیسی دوم روی می دهد: این جاست که جان شیر می شود و می خواهد آزادی فرا چنگ آورد و سرور صحرای خود باشد.این جاست که آخرین سرور خود را می جوید و با او و آخرین خدای خویش سر ستیز دارد. او میخواهد برای پیروزی بر اژدهای بزرگ با اوپنجه در افکند.
چیست آن اژدهای بزرگ که جان دیگر نخواهد او را سرور و خدای خویش خواند؟

اژدهاي بزرگ را" تو- بايد" نام است.اما جان شير گويد:"من مي خواهم!"
"تو – بايد" راه بر او مي بندد.. و او زرتاب-جانوري ست پولك پوش كه بر هر پولكش "تو- بايد" زرين مي درخشد.
ارزشهاي هزار ساله بر اين پولك ها مي درخشند و آن زورمند ترين اژدهايان چنين مي گويد:"ارزش چيزها همه بر من مي درخشند."
"ارزشي نمانده است كه تاكنون آفريده نشده باشد و من ام همه ي ارزشهاي آفريده! به راستي چه جاي (من مي خواهم) است ديگر!" اژدها چنين مي گويد.
برادران چرا در جان به شير نياز است؟ چرا جانور باركش، كه چشم پوش است و شكوهنده بس نيست؟
آفريدن ارزشهاي نو كاري ست كه  شيرنيز نتواند. اما آزادي آفريدن بهر خويش براي آفرينش تازه
اين آن كاري ست كه نيروي شير تواند.
آزادي آفريدن بهر خويش و "نه" اي مقدس گفتن.. در برابر وظيفه نيز: براي اين به شير نياز هست برادران.
حق ستاندن براي ارزشهاي نو، در چشم جان بردبار شكوهنده هولناك ترين ستانش است. به راستي در چشم او اين كار ربايش است و كار جانور رباينده.
او روزگاري به "تو- بايد" همچون مقدس ترين چيز عشق مي ورزيد. اما اكنون بايد در مقدس ترين چيز نيز وهم و خود رايي را ببيند تا آنكه آزادي را از چنگ عشق خويش بربايد: به شير براي اين ربايش نياز هست. 
اما برادران بگوئيد چيست آن چه كودك تواند و شير نتواند؟ چرا شير رباينده هنوز بايد كودك گردد؟
كودك بي گناهي ست و فراموشي، آغازي نو، يك بازي، چرخي خود چرخ.. جنبشي نخستين..آري گفتني مقدس
آري برادران.. براي بازي آفريدن به آري گفتن مقدس نياز است: جان اكنون در پي خواست خويش است. آن جهان -گم-كرده.. جهان خويش را فرا چنگ مي آورد: 
سه دگر ديسي جان را براي شما نام بردم: چگونه جان شتر مي شود و شتر شير.. و سر انجام، شير كودك.
 
"چنین گفت زرتشت" نیچه، ترجمه داریوش آشوری

1 comment:

  1. Yek bar khoondamesh. Daram fekr mikonam in ehsase niaaz be saakhtane divaar ha ye bolandi az khod baraye shenidane sedaye daroon va aashofte nashodan ba atraaf o atraafian tu kodoom marhale st... Bazam mikhoonamesh.

    ReplyDelete