..................بخشی از سخنرانی استیو جابز در جمع فارغ التحصیلهای استنفورد (2005)م
احساس ميکردم که کل دستاورد زندگی ام را از دست دادهام. حدود چند ماهی نمی دانستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیکان ولی نبود ولی یک احساسی در وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع کردن از نو. شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یک شرکت به اسم نکست تأسیس کردم و یک شرکت دیگر به اسم پیکسار و با یک زن خارق العاده آشنا شدم که بعداً با او ازدواج کردم. پیکسار اولین ابزار انیمیشن کامپیوتر دنیا را به اسم توي استوري به وجود آورد که الآن موفقترین استودیوي تولید انیمیشن در دنیا ست. دریک سیر خارق العادهي اتفاقات، شرکت اپل نکست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تکنولوژي ابداع شده در نکست انقلابی در اپل ایجاد کرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع کردیم. اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروي تلخی بود که به یک مریض ميدهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقتها زندگی مثل سنگ توي سر شما ميکوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزي که باعث شد من در زندگی ام همیشه در حرکت باشم این بود
که من کاري را انجام ميدادم که واقعاً دوستش داشتم
این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگري. این چیزي است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است.
یادتان باشد که
زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدر ندهید
هیچ وقت توي دام غم و غصه نیافتید
و هیچ وقت نگذارید که هیاهوي بقیه صداي درونی شما را خاموش کند
و از همه مهمتر این که
شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروي کنید
Steve Jobs
(Chief Executive Officer)Apple and Pixar Animation
About Me

- شبگرد -Night prowler
- دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه ٔ حافظ برید.
Sunday, December 12, 2010
Friday, December 10, 2010
Mon cœur est libre
cette semaine je ecoute de Le Tunnel D'or :
Regarde, il gèle
Là sous mes yeux
Des stalactites de rêves
Trop vieux
Toutes ces promesses
Qui s’évaporent
Vers d’autres ciels
Vers d’autres ports
Et mes rêves s’accrochent à tes phalanges
Je t’aime trop fort, ça te dérange
Et mes rêves se brisent sur tes phalanges
Je t’aime trop fort
Mon ange, mon ange
De mille saveurs
Une seule me touche
Lorsque tes lèvres
Effleurent ma bouche
De tous ces vents,
Un seul me porte
Lorsque ton ombre
Passe ma porte
Et mes rêves s’accrochent à tes phalanges
Je t’aime trop fort, ça te dérange
Et mes rêves se brisent sur tes phalanges
Je t’aime trop fort
Mon ange, mon ange
Prends mes soupirs
Donne moi des larmes
A trop mourirOn pose les armes
Respire encore
Mon doux mensonge
Que sur ton souffle
Le temps s’allonge
Et mes rêves s’accrochent à tes phalanges
Je t’aime trop fort, ça te dérange
Et mes rêves se brisent sur tes phalanges
Je t’aime trop fort
Mon ange, mon ange
Seuls sur nos cendres
En équilibre
Mes poumons pleurent
Mon cœur est libre
Ta voix s’efface
De mes pensées
J’apprivoiserai
Ma liberté
Et mes rêves s’accrochent à tes phalanges
Je t’aime trop fort, ça te dérange
Et mes rêves se brisent sur tes phalanges
Je t’aime trop fort
Mon ange, mon ange
...
Regarde, il gèle
Là sous mes yeux
Des stalactites de rêves
Trop vieux
Toutes ces promesses
Qui s’évaporent
Vers d’autres ciels
Vers d’autres ports
Et mes rêves s’accrochent à tes phalanges
Je t’aime trop fort, ça te dérange
Et mes rêves se brisent sur tes phalanges
Je t’aime trop fort
Mon ange, mon ange
De mille saveurs
Une seule me touche
Lorsque tes lèvres
Effleurent ma bouche
De tous ces vents,
Un seul me porte
Lorsque ton ombre
Passe ma porte
Et mes rêves s’accrochent à tes phalanges
Je t’aime trop fort, ça te dérange
Et mes rêves se brisent sur tes phalanges
Je t’aime trop fort
Mon ange, mon ange
Prends mes soupirs
Donne moi des larmes
A trop mourirOn pose les armes
Respire encore
Mon doux mensonge
Que sur ton souffle
Le temps s’allonge
Et mes rêves s’accrochent à tes phalanges
Je t’aime trop fort, ça te dérange
Et mes rêves se brisent sur tes phalanges
Je t’aime trop fort
Mon ange, mon ange
Seuls sur nos cendres
En équilibre
Mes poumons pleurent
Mon cœur est libre
Ta voix s’efface
De mes pensées
J’apprivoiserai
Ma liberté
Et mes rêves s’accrochent à tes phalanges
Je t’aime trop fort, ça te dérange
Et mes rêves se brisent sur tes phalanges
Je t’aime trop fort
Mon ange, mon ange
...
Monday, November 29, 2010
Thursday, November 25, 2010
کوری

خطوط برجسته کف پیاده رو که برای افراد نابینا تعبیه شده اون روز فکرمو درگیر کرد. اگه از روی اون خطوط حرکت کنی مثل یه نابینای خوب، احتمال اینکه به مانع برخورد کنی یا زمین بخوری کم میشه، اما به چند شرط
اول اینکه مطمئن باشی جایی که داری راه میری همون خطوطی هست که تعبیه شده. یعنی برجستگی رو بتونی تشخیص بدی از زمین صاف
دوم اینکه مطمئن باشی این سنگفرش ها، با دقت کامل ساخته شده اند و مسیرشون تو رو با امنیت کامل هدایت می کنه
سوم اینکه اون سنگهای برجسته تو مسیر دچار ساییدگی نشده باشن چون این باعث میشه تشخیصت رو از دست بدی و چون واسه راه رفتن وابسته به وجود اون سنگهای محسوس زیر پات شده بودی کلا از مسیر باز بمونی و در جا بزنی
واسه همین، شاید بهتره گاهی ریسک کنی و حتی اگه نابینایی، راههای مختلف یه مسیر رو امتحان کنی، احتیاط کنی، حتی اگه زمین هم بخوری مهم اینه که داری حرکت می کنی و مهم اینه که یاد بگیری مسیر صاف چیه، چجوری باید موانع رو تشخیص داد و ازشون عبور کرد. از همه مهمتر، وقتی به دقت مسیر سنگفرش شده شک داری، با حماقت اونو ادامه نمیدی. اون وقته که دلت قرصه و میگی: من راه می رم.. من مسیر رو پیدا می کنم و برای این حرکت به هیچ عامل خارجی وابسته نیستم.. بعد ها شاید طوری بشه که ببینی بخش زیادی از مسیری که بر اساس تجربه یادگرفتی چطور بپیمایی و اون مسیر مخصوص با سنگ برجسته روی هم می افتن. اونوقت این بهت آرامش می ده
من به کل فلسفه وجودی سنگها (اینکه هدف از ساختش، کمکه) معتقدم، اما تو جاده های ناصاف که دقت بالا می خواد به یه سری ازین سنگها، به کارگرایی که ساختنشون، به اثر گذر زمان روی تخریبشون شک دارم. خوب می گی چه کنم؟
پروانه؟

من کیم، پروانهٔ شمعی که در کاشانه نیست
خانهام را سوخت بی باکی که او در خانه نیست
گریه مستانه آخر عقدهام از دل گشود
خنده شادی به غیر از گریه مستانه نیست
نقد زاهد قابل آن شاهد زیبا نشد
زان که هر جان مقدس در خور جانانه نیست
تا غم دلبر درآمد خرمی از دل برفت
زان که جای آشنا سر منزل بیگانه نیست
در غم آن نوش لب افسانهٔ عالم شدم
وین غم دیگر که تاثیری در این افسانه نیست
گفتم از دیوانگی زلفش بگیرم، عشق گفت
لایق این حلقهٔ زنجیر هر دیوانه نیست
تا فروغی پرتو آن شمع در محفل فتاد
هیچ کس از سوز من آگه به جز پروانه نیست
موزیک متن اثر روح نواز تئودوراکیس
فروغی بسطامی
Tuesday, November 16, 2010
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند؟
ضعیف شدم
حتی ضعیف تر از4-5 سال قبل
خیلی خیلی زود درگیر حواشی میشم. خیلی سریع خودمو می بازم
خیلی بی حاصل عمر می گذرونم و خیلی درونا ناراحتم.. و همه اینا بدون یه اراده قوی برای برگشت به مسیر اصلی یعنی رنج دائمی که خودت به سبکی و مسخرگیش آگاهی اما از جایی که هستی تکون هم نمیخوری. گیر افتادم. دلم می خواد مثل اون باور پاک کودکانه طفلی که به زمین می افته و بلند یا علی می گه و بلند میشه، منم می تونستم با همون اعتماد پاک بگم یا علی مدد، وبلند شم
هنوز هم نتونستم
این همش تو ذهنمه و می ترسم که در مورد من هم صدق کنه
من دخل فى هذا الدين بالرجال اخرجه منه الرجال كما ادخلوه فيه و من دخل فيه بالكتاب و السنة زالت الجبال قبل ان يزول
بحار / 2 / 105
کاش کاش نور امروز یکم وجودمو روشن کنه. من خیلی تاریکم
وقتی نیست، وقتی نیست
تمامی دینم به دنیای فانی، شراره عشقی که شد زندگانی
حتی ضعیف تر از4-5 سال قبل
خیلی خیلی زود درگیر حواشی میشم. خیلی سریع خودمو می بازم
خیلی بی حاصل عمر می گذرونم و خیلی درونا ناراحتم.. و همه اینا بدون یه اراده قوی برای برگشت به مسیر اصلی یعنی رنج دائمی که خودت به سبکی و مسخرگیش آگاهی اما از جایی که هستی تکون هم نمیخوری. گیر افتادم. دلم می خواد مثل اون باور پاک کودکانه طفلی که به زمین می افته و بلند یا علی می گه و بلند میشه، منم می تونستم با همون اعتماد پاک بگم یا علی مدد، وبلند شم
هنوز هم نتونستم
این همش تو ذهنمه و می ترسم که در مورد من هم صدق کنه
من دخل فى هذا الدين بالرجال اخرجه منه الرجال كما ادخلوه فيه و من دخل فيه بالكتاب و السنة زالت الجبال قبل ان يزول
بحار / 2 / 105
کاش کاش نور امروز یکم وجودمو روشن کنه. من خیلی تاریکم
وقتی نیست، وقتی نیست
تمامی دینم به دنیای فانی، شراره عشقی که شد زندگانی
Saturday, October 30, 2010
چند سخن از آشنا
خدا دوستدار آشناست،عارف عاشق می خواهد نه مشتری بهشت
ایمان چه قدر لغت قشنگی است. آن چیزیست که به روح آواره و متشتت و پریشان و تجزیه شده، تکیه گاه می بخشد
این سه راهیست که پیش پای هر انسانی گشوده است: پلیدی، پاکی و پوچی
بشر یک بودن است در صورتی که انسان یک شدن
خدایا! آتش مقدس شک را آنچنان در من بیفروز تا همه یقینهایی را که در من نقش کرده اند بسوزد و آنگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهر او بر لبهای صبح یقینی نشسته و از هر غبار طلوع کند
مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی ست. یک روح هرچه زیباترست و هرچه دارا تر، به آشنا نیازمند تر است
با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو. در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش
انسان یعنی آزادی، احساس اسارت خود آیه آزادی است و رنج بردن از اسارت، نشانه تولد آزادی
پراکنده از دکتر شریعتی
ایمان چه قدر لغت قشنگی است. آن چیزیست که به روح آواره و متشتت و پریشان و تجزیه شده، تکیه گاه می بخشد
این سه راهیست که پیش پای هر انسانی گشوده است: پلیدی، پاکی و پوچی
بشر یک بودن است در صورتی که انسان یک شدن
خدایا! آتش مقدس شک را آنچنان در من بیفروز تا همه یقینهایی را که در من نقش کرده اند بسوزد و آنگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهر او بر لبهای صبح یقینی نشسته و از هر غبار طلوع کند
مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی ست. یک روح هرچه زیباترست و هرچه دارا تر، به آشنا نیازمند تر است
با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو. در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش
انسان یعنی آزادی، احساس اسارت خود آیه آزادی است و رنج بردن از اسارت، نشانه تولد آزادی
پراکنده از دکتر شریعتی
Subscribe to:
Posts (Atom)